چندیست که نویسنده وشاعر تواناحاج رضا پورشفیع( آقارضا) دبیربازنشسته دبیرستانهای خرم آباد درحال تدوین وبه نظم آوردن کتاب شعری است تحت عنوان "نظم نامه شهریاران لر" که درواقع به نظم در آوردن تاریخ اتابکان لر میباشد.
خلیفه عباسی ( الناصر الدین اله به سال ۵۷۰ هجری قمری )به منظوراستیلا برناحیه ی زاگرس به شجاع الدین خورشید اتابک لُر نامه ای مینویسد که اورا تتمیع کند.متن آن نامه توسط حاج رضاپورشفیع به نظم در آمده است که در زیر آورده شده است:
به نام خدا کافریده سپهر خداوند به هر کس نموده است مهر
از آن پس به خورشید دارم پیام امیر عرب ناصر نیک نام
که آگاه باشی به اعمال خویش که تا نزنی تیشه بر ریش خویش
شدی روی گردان زدین مبین قیامت خود را مسوزان چنین
به نیروی اندک نداری توان نباشی مقام به شاه جهان
چو شمشیر تیز ظفر مند ما کشیده بگردد در آید زجا
بسنده نباشی به میدان کین تو خودرا مگردان تبه اینچنین
زعوام فریبی وقاحت نما علوی چرا خوانده ای خویش را
چه خواهی تو زان مردم بیسواد همه کار تو دور ز عدل است و داد
رعایای طاغی و دور از خرد که دور از خرد کی که کس پرورد
زنادانی خویش پشیمان شوی به روز قیامت پریشان شوی
که بر حق خلیفه نمودی رها از این کار نمودی تو بر خود جفا
تمرد نمایی و هم سر کشی و هم جاه طلبی ز بی دانشی
تو خود را ز شهوت ز جاه دور کن و هم خشم و کینه ز ما دور کن
تو تسلیم بشو و عبادت نما عبادت حق را بیاور به جا
که تا در قیامت نباشی پریش نسوزی به اعمال و رفتار خویش
و چون نیست آسان عذاب خدا چنین ظلم بر خود نباشد روا
تو تسلیم بشو و همی عذر خواه خلیفه ببخشد شما را گناه
مخالفت شاه خورشیدباخلیفه عباسی
شاه خورشید درجوابش این نامه را مینویسدکه جوابی دندان شکن است این جواب دندان شکن بعدها باعث درگیری های بسیاری بین خلیفه وحاکم لرستان خواهد شد:
به نام خداوند با عدل و داد خداوند باران ، خداوند باد
خداوند خورشید، خداوند ماه خدایی که برکهکشان است شاه
چو خوشید، بخواند نامه ناصری بگفتا خلافت و هم سروری
لیاقت بخواهد، خرد، همچنان نیاید ازاو رنج بر دیگران
زنامه ناصر ،نبودش ستوه شجاع و دلیرو ایستا چو کوه
بگفتا سلامم به عالیجناب حکومت به لُرها نبینی به خواب
دلم پر زخون وشده روی زرد دهان خشک و لبها پر از باد سرد
که این قوم همانا به همراه شیر پذیرفته اند دین آن بی نظیر
که منظور شیر، شیر مادر بود که بردادنش مام قادر بود
به مکتب نرفته نداشته سواد تعالیم اسلام بگیرند به یاد
و در پوست و رگشان عجین گشته است که خود بوده اند پاک و یزدان پرست
کجا عفت پاکدامن زنان تو بهتر بیابی زایرانیان
هزاران ، زن هم ،ز مردان لُر خیانت نکرده که هستند حر
قوی پنجه مردان، شجاع و دلیر که از جنگ و پیکار نگردیده سیر
خیال خیانت به مرد ضعیف نکرده ازیرا که باشد عفیف
چو قانع بدندی ،نبینی نیاز که با هست و نیست، راحت وسرفراز
همیشه به یک سطح بود زندگی و بر ذات پاکش چنان بندگی
همه نان گندم و جو میخورند ز کم بودنش کی بوند در گزند
به جایش بلوط میخورند همچنان که چون از بلوط، پخته گردد نان
ولیکن همانا بلاد شما چنان حاکمان جلاد شما
چپاول نمایند مال و منال به غارت ندارید کسی را همال
رعایا شده خوار و زار ونژند همیشه هراسان زبیم گزند
همی رام گشته و بسته به بند که درویش گشته و هم مستمند
ولیکن شما هم که اطرافیان به اقوام خود هم رسانده زیان
و درغارت مال و ناموسشان ندارید دریغ کی بدید دوستشان؟
به ظاهر و حیله گذارید نماز شب و روز مشغول به راز ونیاز
غرور و تکبر و هم خود سری نمایید به مردم چنان سروری
که هم عیش و هم نوش بود کارتان ورونق بداده به بازارتان
حکام شما چو درنده پلنگ دریده رعایا به دندان و چنگ
درنده پلنگان دنیا پرست به نزد رییسان چو سگ پست پست
چو زالو همی میمکند خون را همه خون زیر دست مزبون را
به بیع میگذارندچنان مالیات چو نیست دین و مذهب نیابید نجات
خریدار چو هر سفله بی پدر فرومایه وپست و بیداد گر
زر اندوزی و ثروت و جمع مال نداری زشاهان گیتی همال
رعایا پریشان و خوار و زبون به ظلم وستم بخت گشته نگون
به ظلم وستم کی که کس اعتراض و بر هرکسی کی ،توان گفت راز
چو آن کس به قتل می رسد خوار وزار بگردد خوراک سگ و گرگ هار
و یا پوستشان کنده چون گوسفند کشیده به دار یا کشیده به بند
و چون منشا ، ظلم جهالت بود چنین زندگی خود اسارت بود
ملاهای بی عقل و عوام فریب روحانی نماهای عجیب و غریب
حمایت ز ظالم بود کارشان سیادت بود رکن بازارشان
روحانی نماهای بی بار وبند به دین و به ایمان رسانده گزند
روحانی نماهای عوام فریب که تشخیص نداده خودی از غریب
ملاهای خونخوار و هم جیره خوار ضد علم ودانش گرفته به کار
همی آن ملاها ز دانش به دور طرفدار اسلام ولی کر و کور
زفتوایشان پرده ای از سیاه ببسته دو چشم و فکنده به چاه
به فتوای آنان نمایید ستم ز اندازه بیش و ستم نیست به کم
زجهل و خرافات این دو قماش تو منما تکبر و غره نباش
حکومت به ظلم سست و فانی بود به ویژه چو حاکم که جانی بود
چو باشی خلیفه و یا پادشای اگر نام نیکت بماند به جای
بدان نام نیک به زمکنت بود که برتر از آندو مروت بود
مروت نداری ، مردی کجاست فتوت که نیست مردمی زیر پاست
امید است زنامه نمایی گذر زبدر و زرستم بیاری خبر
